معنی سریالی از جواد ارشاد
حل جدول
لغت نامه دهخدا
ارشاد. [اِ] (ع مص) راه نمودن. (منتهی الأرب). راه راست نمودن. راه بحق نمودن. راه حق نمودن. (غیاث اللغات). راه نمودن بحق. رهبری. رهنمونی. راهنمائی. رهنمائی. هدایت. راهنمونی. براه آوردن. بره آوردن. بسامان آوردن. ضد اضلال: و قد انار اﷲ بصائرهم و اخلص ضمائرهم و ارشدهم الی الهدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301). و برای ارشاد و هدایت ایشان رسولان فرستاد. (کلیله و دمنه). داود علیه السلام را بدین ارشاد و هدایت مخصوص گردانیدند. (کلیله و دمنه).
- ارشاد دادن، ارشاد کردن:
خدایا چون مرا در عاشقی ارشاد میدادی
چه می شد اندکم از بیوفائی یاد میدادی.
سلیم.
- ارشاد کردن، راهنمائی کردن. راه نمودن:
نیست غیر از عشق خضری در بیابان وجود
هر کجا گم گشته ای بینی بعشق ارشاد کن.
صائب.
- ارشاد گرفتن، طلب هدایت و راهنمائی کردن:
چو هندو کز برهمن ساحری ارشاد میگیرد
ز زلفت خال مشکین دلربائی یاد میگیرد.
میرعبدالغالب نجات.
مترادف و متضاد زبان فارسی
تربیت، دلالت، راهنمایی، رهنمونی، هدایت،
(متضاد) اضلال
فرهنگ فارسی هوشیار
راه راست نمودن راه نمودن (مصدر) راه نمودن راه راست نمودن راه به حق نمودن به حق و درستی رهنمونی کردن، (اسم) راهنمایی هدایت مقابل راهنمایی هدایت مقابل اضل جمع: ارشادات.
فرهنگ فارسی آزاد
اِرْشاد، راهنمائی کردن، دلالت نمودن، براه راست هدایت کردن،
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
هدایت کردن به راه راست، راهنمایی کردن،
فرهنگ واژههای فارسی سره
راهنمایی
فارسی به انگلیسی
Enlightenment, Guidance
نام های ایرانی
معادل ابجد
839